غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند
غُنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بَندَک، بُنجَک، پُنجَک، غُندِش، کَندِش، بَندَش، پُندَش، کُلَن، غُند
گیاهی با ساقه های بلند، شاخه های بسیار، برگ های باریک، گل های سرمه ای رنگ و ریشۀ دراز، ستبر و سرخ رنگ که بیشتر در جاهای آفتابی، کوه ها، تل ها و کشتزارهای گندم می روید و میوۀ آن دارای اثر مسهلی است، قنطوریون، کریون
گیاهی با ساقه های بلند، شاخه های بسیار، برگ های باریک، گل های سرمه ای رنگ و ریشۀ دراز، ستبر و سرخ رنگ که بیشتر در جاهای آفتابی، کوه ها، تل ها و کشتزارهای گندم می روید و میوۀ آن دارای اثر مسهلی است، قَنطوریون، کِریون
نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان) (آنندراج). کلیکان و کما. (جهانگیری). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است
نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان) (آنندراج). کلیکان و کما. (جهانگیری). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است
ملول. اندوهگین. غمگین، خسته. بیمار. (ناظم الاطباء) ، دل چرکین. بی رغبت: چون دست ناشسته در خوان نهاد، همه یهودیان و معتزله و زنادقه بدین سبب دل مانده شدند. (ترجمه دیاتسارون ص 110)
ملول. اندوهگین. غمگین، خسته. بیمار. (ناظم الاطباء) ، دل چرکین. بی رغبت: چون دست ناشسته در خوان نهاد، همه یهودیان و معتزله و زنادقه بدین سبب دل مانده شدند. (ترجمه دیاتسارون ص 110)
گنده دل. فراخ دل. دل گشاد. که همیشه کارها را به تعویق افکند. آنکه کارها را به آینده و مستقبل گذارد. که کارها به وقت دیگر گذارد. که کارها را به زمان بعدگذارد. که در کارها دفعالوقت کند. که کارها بطول انجاماند. آنکه کارهای فوری را دیر انجام دهد. سپوزکار. که دیر مضطرب شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که دلش شور نداشته باشد و کارها را همیشه با باری بهرجهت تلقی کند و احساس مسؤلیت او را ناراحت نکند. (فرهنگ لغات عامیانه) ، آنکه راز خود با احتیاجی تمام به کس نگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آدم بددل و منافق. (لغت محلی شوشتر، خطی)
گنده دل. فراخ دل. دل گشاد. که همیشه کارها را به تعویق افکند. آنکه کارها را به آینده و مستقبل گذارد. که کارها به وقت دیگر گذارد. که کارها را به زمان بعدگذارد. که در کارها دفعالوقت کند. که کارها بطول انجاماند. آنکه کارهای فوری را دیر انجام دهد. سپوزکار. که دیر مضطرب شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که دلش شور نداشته باشد و کارها را همیشه با باری بهرجهت تلقی کند و احساس مسؤلیت او را ناراحت نکند. (فرهنگ لغات عامیانه) ، آنکه راز خود با احتیاجی تمام به کس نگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آدم بددل و منافق. (لغت محلی شوشتر، خطی)
بیخ گیاهی است دوایی و چنان بنظر آید که پنج شش دانۀ گندم بهم چسبیده است. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی جوز جندم. (تحفۀ حکیم مؤمن). گوز گندم. (الفاظ الادویه). گیاهی است که در نظر چنان نماید که پنج شش دانۀ گندم در آن چسبیده و گوز گندم نیز گویند. اما مسموع چنان است که از قسم نباتات نیست، بلکه از ارضیات است و در میان او چیزی بشکل گندم میباشد و مسمن و مسمل است و اگر یک دو رطل آب و عسل ممزوج کنند فی الفور شراب مسهل شود. جوز جندم معرب آن است. (از فرهنگ رشیدی). دوایی است که در صحرا از سنگ ریزه ها برمی آید و نام دیگرش ’گوز گندم’ است. چون دانه هایی است که در گورستان هم میروید، و مقصود از گل همان گور است معرب آن جوز جندم و عربی آن حبهالقبر است دوایی دیگر هست مسمی ̍ به گوژ گندم که دانه ای است نباتی و از سمیات است و معرب آن جوز جندم است. فرهنگ نویسها و بعضی قرابادینها دو لفظ را اشتباه بهم کرده گل گندم و گوز گندم را یکی دانستند و جوز جندم (به زاء معجمه) را معرب گل گندم و گوز گندم دانستند. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). قنطوریون یا گل گندم که جنس های بسیار دارد ریشه های تمام آنها ضخیم و قوی است بقسمی که در مزارع گندم ممکن است موجب زحمت شود و ریشه های عموم آنها تلخ وبر ضد تب به کار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261)
بیخ گیاهی است دوایی و چنان بنظر آید که پنج شش دانۀ گندم بهم چسبیده است. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی جوز جندم. (تحفۀ حکیم مؤمن). گوز گندم. (الفاظ الادویه). گیاهی است که در نظر چنان نماید که پنج شش دانۀ گندم در آن چسبیده و گوز گندم نیز گویند. اما مسموع چنان است که از قسم نباتات نیست، بلکه از ارضیات است و در میان او چیزی بشکل گندم میباشد و مسمن و مسمل است و اگر یک دو رطل آب و عسل ممزوج کنند فی الفور شراب مسهل شود. جوز جندم معرب آن است. (از فرهنگ رشیدی). دوایی است که در صحرا از سنگ ریزه ها برمی آید و نام دیگرش ’گوز گندم’ است. چون دانه هایی است که در گورستان هم میروید، و مقصود از گل همان گور است معرب آن جوز جندم و عربی آن حبهالقبر است دوایی دیگر هست مسمی ̍ به گوژ گندم که دانه ای است نباتی و از سمیات است و معرب آن جوز جندم است. فرهنگ نویسها و بعضی قرابادینها دو لفظ را اشتباه بهم کرده گل گندم و گوز گندم را یکی دانستند و جوز جندم (به زاء معجمه) را معرب گل گندم و گوز گندم دانستند. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). قنطوریون یا گل گندم که جنس های بسیار دارد ریشه های تمام آنها ضخیم و قوی است بقسمی که در مزارع گندم ممکن است موجب زحمت شود و ریشه های عموم آنها تلخ وبر ضد تب به کار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261)
نام شهری است به هندوستان از کرناتک در حدود حیدرآباد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام قصبه ای است در یک فرسخی حیدرآباد دکن که قریب یک قرن و نیم از سال 924 تا سال 1098 پایتخت شاهان قطب شاهی بوده و قلعه و مقابر ایشان تاکنون در آن موجود است. (از انجمن آرا). و رجوع به مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص 79 و 81 شود
نام شهری است به هندوستان از کرناتک در حدود حیدرآباد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام قصبه ای است در یک فرسخی حیدرآباد دکن که قریب یک قرن و نیم از سال 924 تا سال 1098 پایتخت شاهان قطب شاهی بوده و قلعه و مقابر ایشان تاکنون در آن موجود است. (از انجمن آرا). و رجوع به مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص 79 و 81 شود